نمیدانم چندمین لیوان قهوه است که میخورم فقط از غرغر ها و داد های مادرم میفهمم که خوردن قهوه ام از مرز خطر گذشته است....
به ته لیوان خیره میشوم.... نمیدانم در این خطوط کج و کوله ی به جا مانده به دنبال چه چیز میگردم... شاید به دنبال یک معجره به دنیال یک رویا.... شاید هم.....
دستم را دراز میکنم و ضبط را روشن میکنم .... صدای قمیشی....... " دو دریچه دو نگاه دو پنجره دو رفیق دو همنشین دو حنجره دو مسافر دو مسیر زندگی دو عزیز دو همدم همیشگی "
و بعد صدای شکستن بعض من است که در سکوت خالی اشیا جریان پیدا میکند.........
صورتم را پشت دستان لرزانم پنهان میکنم تا مبادا این در و دیوار بی احساس ببینند که چگونه غرور من در هم میشکند........خودم را پنهان میکنم پشت تمام بغض هایم تا مبادا کسی احساسم را به مسخره بگیرد......
تمام درد هایم ، تمام دلتنگی هایم جمع میشود و از گوشه چشمم پایین می ریزد و گونه ام را میبوسد و آرام زیر لب میگوید" آرام باش....." و من تک تک این درد ها را در آغوش میکشم و فریاد میکشم.....که من آرآمم......آرام...
خب نگاه کن این جا نه از آن قداست های شاعرانه خبری است نه از عشق های افسانه ای اینجا تنها دختری است که آرام آرام دارد پشت تمام دلتنگی هایش از پا در می آید
اینجا دختری است که مرز جنون را نیز رد کرده است.........
و تو هیچ گاه نخواهی فهمید دنیایش چه رنگی است هیچ گاه نخواهی فهمید که قلب او روزی هزار بار خرد میشود و او در انتهای روز در زیر پتو تمام تکه های قلبش را پهن میکند و زیر نور چراغ قوه تک تکشان را به یکدیگر میچسابد و باز صبح......
تو هیچ گاه نخواهی فهمید........نخواهی فهمید که چقدر دلم برای دیدن گل آفتاب گردان پر میزند و تو نخواهی فهمید که چقدر این روزها میان آدم ها غریب و تنهایم....
فریاد..... خدایا فریاد.....................و باز هم این فریاد خلاصه میشود در هق هق اشک های بی صدایم.....
سرم را به پشتی صندلی تکیه میدهم....
"دو غریبه دو تا قلبه در به در
دو تا دلواپس این چشمای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین
دوتا دور افتاده ی تنها نشین.
برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 159