جمعه ی مهربان!

ساخت وبلاگ
این روزا خنثی هستم

ینی

نه بدم که شاکی باشم

و

نه خوبم که شاکر باشم

البته که تحت هرشرایطی بااااااید شاکر باشم

وازهمین تریبون به خدا میگم دمت گرم ما چاکرتیم ها

اگه حرفی میزنیم که خوش ایندت نیست بذاربه حساب بچگیمون

دیشب رفتم مهمونی

چققققققدر مردم عامی محترم تر از افراد دیگه هستند

یه جارفتم مهمونی که جز صاحب خونه کسی دیگه رو نمیشناختم

فک وفامیلشون عنننننقدمهربون وخوش صحبت

بامن خیلی صمیمی برخوردکردند

جالبی قضیه این بود که زن برادراوخواهرشوهراومادرشوهر همشون باهم خععععلی صمیمی وجالبتر اینکه همدیگه رو با صمیمیت صدا میکردند

نسرین جون

مریم جون

وجیهه جون

و...

ومنم خانم ادیب صدام میکردندوکللللللی احترام سرم میذاشتند

بااینکه بااکراه رفتم چون غریب بودم،ولی بهم خوش گذشت

بعدتوراه تصمیم گرفتم منم یخده محبت کنم

به عزیزترین هام

پدرومادرم!!

شب بااینکه خیلی خوابم میومد اما خورش پختم

خورش کرفس که عاشقشم

برخلاف ملت که انقد براش جک میسازند:))

وبرنجم ریختم تواب

سحرکه پاشدم،برنجمم پختم والان که ساعت۷و۱۹دقیقه ی بامدادهست ومن همچنان پای جانمازم،برنجم توی فر هست 

زنگ زدم چندتا کارگرم گرفتم که بریم خونه بابا روحسابی صفا بدیم

خونشون بزرگه ودیگه توان وقدرت ندارم تنها مرتب کنم

عصرم مراسم عقدپسرهمکارم هست

هم کارت داده هم سه بار زنگ زده هی گفته بیای ها یادت نره ها

ومن هنوز مرددم که برم یانه

همکارم درظاهرمرد مقیدی هست اما نمیدونم مراسماشون چجوریه

اینکه مختلط نیست رو صددرصد میدونم

ولی نمیدونم بزن وبکوبم دارند یانه

شااااید یه نیم ساعتی برا عرض ادب برم

این روزا حسابی سرگرم کارودرس ومشقم

فصل امتحاناته وگرفتار درسام

فصل اغتشاشاته و گرفتار ملت

و تاعید چیزی نمونده وکارای اتلیه روهواست

ودست کم۴۰تاپوشه ی کارنشده دارم

یه خانمی رو گرفتم تامدتی بیاداتلیه درکنارم ،کمک حالم باشه

دوس دارم مثه هرسال قبل از سال جدید،دیگه هیچ پوشه ای نداشته باشم

که بعید میدونم

اینم ماجرای این چندروز به درخواست رفقا :)

خیلی تندوسریع نوشتم که پاشم برم سراغ غذام :)

پ.ن: خانواده باید ازم حسابی استفاده کنند چون من زودبه زود انقدمهربون نمیشما:))))

چون میگذرد غمی نیست......
ما را در سایت چون میگذرد غمی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 147 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 16:53