چون میگذرد غمی نیست...

ساخت وبلاگ
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!

چون میگذرد غمی نیست......
ما را در سایت چون میگذرد غمی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 141 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 16:53

این روزا خنثی هستم ینینه بدم که شاکی باشم و نه خوبم که شاکر باشم البته که تحت هرشرایطی بااااااید شاکر باشم وازهمین تریبون به خدا میگم دمت گرم ما چاکرتیم ها اگه حرفی میزنیم که خوش ایندت نیست بذاربه حساب بچگیمون دیشب رفتم مهمونی چققققققدر مردم عامی محترم تر از افراد دیگه هستند یه جارفتم مهمونی که جز صاحب خونه کسی دیگه رو نمیشناختم فک وفامیلشون عنننننقدمهربون وخوش صحبت بامن خیلی صمیمی برخوردکردند جالبی قضیه این بود که زن برادراوخواهرشوهراومادرشوهر همشون باهم خععععلی صمیمی وجالبتر اینکه همدیگه رو با صمیمیت صدا میکردند نسرین جون مریم جون وجیهه جون و... ومنم خانم ادیب صدام میکردندوکللللللی احترام سرم میذاشتند بااینکه بااکراه رفتم چون غریب بودم،ولی بهم خوش گذشت بعدتوراه تصمیم گرفتم منم یخده محبت کنم به عزیزترین هام پدرومادرم!! شب بااینکه خیلی خوابم میومد اما خورش پختم خورش کرفس که عاشقشم برخلاف ملت که انقد براش جک میسازند:)) وبرنجم ریختم تواب سحرکه پاشدم،برنجمم پختم والان که ساعت۷و۱۹دقیقه ی بامدادهست ومن همچنان پای جانمازم،برنجم توی فر هست  زنگ زدم چندتا کارگرم گرفتم که بریم خونه بابا روحسابی صفا بدیم خونشون بزرگه ودیگه توان وقدرت ندارم تنها مرتب کنم عصرم مراسم عقدپسرهمکارم هست هم کارت داده هم سه بار زنگ زده هی گفته بیای ها یادت نره ها ومن هنوز مرددم که برم یانه همکارم درظاهرمرد مقیدی هست چون میگذرد غمی نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت چون میگذرد غمی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 144 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 16:53

چه کسی گفته باید در زندگی یک دختر مردی باشد که مدام به او تکس بدهد و دختر در هر شرایطی میخواهد باشد در اتوبوس شلوغی که نفس به سختی بالا می آید یا سر کلاس فلان استاد بد اخلاق ، باید بلافاصه که صفحه گوشی اش روشن شد جوابش را بدهد و اگر چند دقیقه فقط چند دقیقه دیر تر جواب دهند شخص مقابل صدایش را بیاندازد ته  گلویش تا مردانگی اش را ثابت کند...چه کسی گفته باید در زندگی یک دختر مردی باشد که مدام به او تکس بدهد و دختر در هر شرایطی میخواهد باشد در اتوبوس شلوغی که نفس به سختی بالا می آید یا سر کلاس فلان استاد بد اخلاق ، باید بلافاصه که صفحه گوشی اش روشن شد جوابش را بدهد و اگر چند دقیقه فقط چند دقیقه دیر تر جواب دهد شخص مقابل صدایش را بیاندازد ته  گلویش تا مردانگی اش را ثابت کند... چه کسی گفته که باید در زندگی یک دختر مردی باشد که خیابان های شهر را شانه به شانه اش متر کند چه کسی گفته باید در زندگی یک دختر مردی باشد که از چشمانش تعریف کند و بی هوا لب هایش را ببوسد... چه کسی گفته باید در زندگی یک دختر مردی باشد که همیشه بوی قهوه بدهد و برایش شعر فروغ بخواند و شب ها محکم بغلش کند و بگوید تو برای منی... چه کسی گفته باید در زندگی یک دختر مردی باشد که در یک روز کسل کننده تکس بدهد  بیا فلان کافه و دختر تندتند لباس بپوشد و رژ لب صورتیش را بزند و یک دسته از موهایش را روی پیشانی اش بریزد و بدو بدو برود چون میگذرد غمی نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت چون میگذرد غمی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 8:59

باران خود را به شیشه میکوبد و ناله سر میدهد.....لبه ی پنجره مینشیم و پایم را درون شکمم جمع میکنم و سرم را روی پاهایم میگذارد و از بین خطوط مبهم به جا مانده  ی رو پنجره به سمفونی عاشقانه زمین و آسمان خیره میشوم.... نمیدانم ساعت چند است تنها سکوت مرگ بار خانه است که نشان میدهد شب از نیمه گذشته است.. با نوک انگشتانم پنجره را لمس میکنم به امید یافتن زندگی به امید پیدا کردن دلخوشی های فراموش شده... سرمایی غیر قابل توصیف تمام بدنم را فرا میگیرد.. . میلرزم..... چشمانم را میبندم و به افکار گیج و مبهم اجازه میدهم در مغز پیر و خاک گرفته ام کمی جولان بدهد.... این هوای مست کننده فرصت خوبی است برای پیدا کردن کمی آرامش... آرامشی که این چند وقت گمش کرده ام در میان ماشین های افسرده و احساسات مرده آرامشی که نمیدانم کجا جایش گذاشتم و هر چه بیشتر فکر میکنم کمتر میابم.... دستم را دراز میکنم و کتاب سمفونی مردگان را از روی تختم بر میدارم.... این کتاب تنها روزنه ی آرامش من است....کتابی که کلمه کلمه اش را با تمام وجود میبلعم و سعی میکنم که تمام آرامش خفته در زیر واژه ها را آرام زیر رگ هایم تزریق کنم.... کتاب را باز میکنم و خودم را پنهان میکنم زیر واژه های تب دار... پدرم همیشه میگوید " دخترم اینقدر خودت را درگیر این کتاب ها نکن.... اینقدر کتاب میخوانی باعث شده که در هر لحظه یک شخصیت داشته باشی یک لحظه خوش چون میگذرد غمی نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت چون میگذرد غمی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 139 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 8:59

تصور کنید یک شب غمگین پاییزی وقتی با یک عدد بغض گنده ای که جلوی راه تنفس تان را گرفته است نشسته اید روی  تخت تان و اشک میریزید و هر از چند گاهی دماغتان را بالا میکشید ، کسی به پنجره اتاقتان ضربه بزند! خب این امری واضح است که اول توجه نمیکنید ولی هی صدای برخورد چیزی به شیشه مزاحم تنهایی و خلوت پر از غمتان میشودعصبانی بلند میشوید تا بروید آن شخص مزاحم را از وسط به دو نیم مساوی تقسیم کنید ولی همین که  خودتان را برای یک دعوا حسابی آماده میکنید و پرده را  میکشید  یک فرشته ی کوچولو را میبینید که خعلی مظلومانه پشت پنجره نشسته است به شما خیره شده است.... چند باری پلک میزنید تا مطمعن شوید چیزی که میبینید رویا نیست و وقتی مطمعن شدید این فرشته کوچولو یک حقیقت بامزه است پنجره را باز میکنید و میگذارید که بیاید درون اتاقتان... اول یک چرخ بالای سرتان میزند و بعد با صدای ، زیر جیغ مانندش خودش را معرفی میکند ! اسمش ایران دخت است ( چیه فک کردین الان یه اسم عجیب غریب خارجی داره؟؟ ) و خودش میگوید از آن دور دور ها آمده است و حالا آن دور دور ها دقیقن کجاست فقط خدا میداند! بعد آرام می آید روی بینی سرختان مینشیند و  با بال هایش گونه هایتان را لمس میکند و میگوید" دیگه هیچ وقت گریه نکن"... بعد شما یک پوزخند تحویلش میدهید و خودتان را روی تخت پرت میکنید و میگوید " این همه راه را آمده ای که بگویی دیگه گریه نکن چون میگذرد غمی نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت چون میگذرد غمی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 8:59

ازپله های دانشگاه پایین می آید.... صدای خنده و سر و صدا ی بچه ها باعث میشود تا متوجه نشود که شقایق چه میگوید.....روی آخرین پله می ایستد تا شقایق به او برسد ، به دیوار  تکیه میدهد و با چشمان مشکی اش تک تک چهره  ها را زیر نظر میگیرد شقایق آرام آرام خودش را به او می میرساند و با یکی  از آن لبخند هایی که مخصوص خودش است سررسید مینا را جلو اش میگیرد میگوید" خانوم حواس پرت داشتی دفترت رو جا میذاشتی.." دفترش را میگیرد و یک بوسه روی گونه های شقایق میزند و میگوید " مرسی که حواست به من هست.." شقایق دستش را دور دستان مینا حلقه میکند و میگوید : آره دیگه حواس من بهت نباشه تو خودتم این ور اون ور جا میزاری" قدم هایشان را با یکدیگر هماهنگ میکنند...همین که از ساختمان قدیمی خارج میشوند هوایی مست کننده آن دو را میبرد به دنیایی دیگر شقایق همان طور که محکم دست میناراچسبیده است میگوید" وای چه هوایی...." مینا سرش را فقط تکان میدهد و به آسمان بالای سرش خیره میشود...... شقایق می ایستد و متفکرانه به مینا چشم میدوزد و میگوید" نه....این روزا تو یه چیزیت هست...!" مینا نگاهش را از او میگرد و زیر لب میگوید " نه هیچیم نیست" شقایق محکم به بازوی مینا میکوبد و میگوید" خر خودتی...." مینا ابرویش را بالا می اندازد میگوید" نه عزیزم اشتباه نکن اون که تویی" شقایق پایش را به زمین میکوبد و فریاد میکشد" لوس بی مزه..." و با سر چون میگذرد غمی نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت چون میگذرد غمی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 8:59

درون صندلی قدیمی فرو میروم و به دیوار روبه رویم خیره میشوم.... هیچ صدایی را نمیشنوم نه صدای مادرم را نه صدای گریه های پسر همسایه را......این روز ها به تمام معنی گیج و مبهوتم انگار روحم در یک گرداب بزرگ دست و پا میزند....... نمیدانم چندمین لیوان قهوه است که میخورم فقط از غرغر ها و داد های مادرم میفهمم که خوردن قهوه ام از مرز خطر گذشته است.... به ته لیوان خیره میشوم.... نمیدانم در این خطوط کج و کوله ی به جا مانده به دنبال چه چیز میگردم... شاید به دنبال یک معجره به دنیال یک رویا.... شاید هم..... دستم را دراز میکنم و ضبط را روشن میکنم .... صدای قمیشی....... "  دو دریچه دو نگاه دو پنجره دو رفیق دو همنشین دو حنجره دو مسافر دو مسیر زندگی دو عزیز دو همدم همیشگی " و بعد صدای شکستن بعض من است که در سکوت خالی اشیا جریان پیدا میکند......... صورتم را پشت دستان لرزانم پنهان میکنم تا مبادا این در و دیوار بی احساس ببینند که چگونه غرور من در هم میشکند........خودم را پنهان میکنم پشت تمام بغض هایم تا مبادا کسی احساسم را به مسخره بگیرد...... تمام درد هایم ، تمام دلتنگی هایم جمع میشود و از گوشه چشمم پایین می ریزد و گونه ام را میبوسد و آرام زیر لب میگوید" آرام باش....." و من تک تک این درد ها را در آغوش میکشم و فریاد میکشم.....که من آرآمم......آرام... خب نگاه کن این جا نه از آن قداست های شاعرانه خبری است چون میگذرد غمی نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت چون میگذرد غمی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 8:59

عجب وضعیتی درست کردندهم ملت هم دولت درسته وضعیت اقتصادی،وضعیت جوی،هوای الوده،زلزله وترس واسترس و...و...همه دست به دست هم دادندتا اعصاب ملت رو زیر سوال ببرند ولی کار دولت هم خیلی بچه گانه هست که مثلا زده تلگرامو قطع کرده یکی مثه ما که اینجاروداریم واتس اپ هم که به حول وقوه ی الهی پابرجاست درسته من اصصصصلا ازش استفاده نمیکنم مگر درمواقع ضروری مثه الان.. ولی درکل میخوام بگم تلگراموقطع کردن کار خنده داریه چون راه های فراوانی برا اطلاع رسانی هست خیابوناشده مثه زمان انقلاب... پریروزخواستم برم سونوگرافی،توخیابونا وجب به وجب پلیسای موتورسوار با باتوم وشوکر... بعدکه خواستم جواب سونو رو ببرم پیش دکتر خیابونا روبسته بودند،میگم عاقا میخوام برم دکتر،میگه نمیشه کوچه ها بسته هست وناامنه میگم خب من برم بمیرم؟ هرکارمیکردم نمیذاشت،دیگه برخلاف میل باطنیم ناچارشدم کارتمونشون بدم گفتم بابا منم از جنس خودتونم نترسید به بهانه دکتر نمیخوام برم اغتشاش کنم که دیگه رضایت داد رفتم تو کوچه ای که دکترم بود دیدم سوت وکور همه مغازه ها روتعطیل کرده بودند،حتی داروخونه رافقط وفقط مجتمعی که دکترم اونجا بود باز بود اونم جای جای مجتمع مامور گذاشته بودندوباید از ۷خان ردمیشدم تا برسم به دکتر.. خلاصه یه وضعیه که نگو شبام که همش صدای تیراندازی میاد  :| خداعاقبتمونوبه خیرکنه پ.ن: من واتس اپ هستم،هرکسی دوس داشت بیاد اونجا :) چون میگذرد غمی نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت چون میگذرد غمی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 203 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 8:59

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

چون میگذرد غمی نیست......
ما را در سایت چون میگذرد غمی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 175 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 8:59

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی... گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ... گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود... گاهی دلگیری... شاید از خودت!!! چون میگذرد غمی نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت چون میگذرد غمی نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ranginkaman96 بازدید : 178 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 8:59